معنی سرما ، سردی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سردی. [س َ] (حامص) برودت و خنکی. (ناظم الاطباء). مقابل خنکی:
بخوشاندت گر خشکی فزاید
دگر سردی خود آن بیشت گزاید.
ابوشکور.
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم.
منجیک.
یکی تند ابر اندرآمد چو گرد
ز سردی همان لب بهم برفسرد.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر یک مثال است از ستم
زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
چون خدا خواهد که یک تن بفسرد
سردی از صدپوستین هم بگذرد.
مولوی.
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی.
|| بیرحمی و بیمهری. (آنندراج):
من کرده درشتی و تونرمی
از من همه سردی از تو گرمی.
نظامی.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
|| بی نمکی در گفتار و کردار:
ای فرومایه و در کون هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه و سردی و سنه.
لبیبی.
سرما
سرما. [س َ] (اِ) سرما (از: سرد) به شباهت با گرما (از: گرم) ساخته شده (والا میبایست سردا بشود). (دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک ». گیلکی «سرمه »، فریزندی و یرنی و نطنزی «سرما»، سمنانی «سرما»، سنگسری «سرمو»، سرخه ای «سرمه »، لاسگردی «سرمه »، شهمیرزادی «سرمه ». سردی. برودت. ضد گرما. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مقابل گرما. (آنندراج). برد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی):
بماندستم چون فنگ به خانه در دلتنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ.
حکاک.
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
فردوسی.
میر با تو ز خوی نیک بدل گرمی کرد
گرچه در سرما با میر نرفتی به سفر.
فرخی.
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی
بسوی روضه برون آمد هر محبوسی.
منوچهری.
سپیده دم از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها.
منوچهری.
دلی کز مهر باشد بی شکیبا
نه از گرما بترسد نه ز سرما.
(ویس و رامین).
امروز سرمایی سخت بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371).
علم چون گرماست نادانی چو سرما در قیاس
هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند.
ناصرخسرو.
گرفت آب کاسه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت.
عمعق.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
سردی هوا،
هوای سرد،
فرهنگ فارسی هوشیار
سردی هوا، ضد گرما
فرهنگ معین
(سَ) [په.] (اِ.) سردی، ضدگرما.
تعبیر خواب
سرما در خواب رنج و مضرت است. اگر درخواب دید که سرما یافت، دلیل که به قدر سرما درویشی و تنگدستی یابد. اگر دید سرما تن او را گزند رسانید، دلیل که وی رااز خویشان رنج و مضرت رسد. اگر دید سرما تن او را خشک گردانید، دلیل که زود هلاک شود یا کسی از خویشان وی بمیرد. - محمد بن سیرین
فارسی به عربی
بروده جنسیه، ثلج
معادل ابجد
575